در یک روز پاییزی مهمان خانوادهای بزرگ در دل روستا میشویم. اهل محل پدر را "حاج بابا" صدا میکنند. چراکه معتقدند حاجی شدن تنها به زیارت کعبه نیست بلکه مشکلگشایی از همسایه و خانواده، خود نوعی زیارت است... .
به گزارش خبرنگار نگاه خراسان جنوبی، امروزه خانواده به عنوان رکن اصلی هر جامعه از اهمیت ویژهای برخوردار است. تاکید رهبر معظم انقلاب اسلامی بر فرزندآوری زیر سایه سبک زندگی اسلامی – ایرانی هم نشان از اهمیت ویژه مقوله خانواده دارد.
طی چند سال اخیر قوانینی در راستای حمایت از خانواده و جوانی جمعیت در ایران وضع شد و تاکنون اثرات مثبتی به دنبال داشته، اما به نظر میرسد سبک زندگی اسلامی-ایرانی در هیاهوی برخی خانوادهها رنگ باخته که نیازمند توجه و ترویج بیشتری است.
ناگفته نماند هنوز بوی قناعت، سادهزیستی و یکرنگی در بسیاری از خانوارهای ایرانی به ویژه جوامع روستایی به چشم میخورد. خانوادههایی که در کنار زندگی مدرن امروزی، بسیاری از ارزشها را حفظ کرده و مفهومی کامل و واقعی از یک خانواده اصیل ایرانی – اسلامی را معرفی میکنند.
نمونهاش را میتوان در زندگی “محمدحسین چاحوضی” یافت. پدر و پدربزرگی که ارزشهای زندگی را نه تنها در نوع پوشش و حتی معماری حفظ کرده بلکه هدایتگر خانوادهای بزرگ بوده و ۱۹ نوه و هفت فرزندش در پای صحبتهایش درس اخلاق، ایثار و سادهزیستی را پاس میکنند.
اهل محل و خانواده او را “حاج بابا” صدا میکنند. چراکه معتقدند حاجی شدن تنها به زیارت کعبه نیست بلکه مشکلگشایی از همسایه و خانواده، خود نوعی زیارت است. در گفتههای اهل محل به خوبی پیداست که این پدر پیر روستا نه تنها برای خانواده، بلکه برای برای حل مشکلات همسایهها هم پیشدستی میکند و آنها را تنها نمیگذارد.
در یک دورهمی متفاوت، مهمان منزلش میشویم تا روایتی شیرین را حکایت کنیم. قرارمان ساعت ۱۶ چهارشنبه از یک روز پاییزی است. ۱۵ کیلومتر از بیرجند فاصله میگیریم و زودتر از قرار موعد، به منزل محمد حسین چاحوضی در روستای چاحوض میرویم.
سراغش را از اول محل میگیریم. همه او را میشناسند. گویی کوچهای شیبدار که “شهید محمد حسین چاحوضی” نام دارد، ما را به خانه حاجبابا میرساند.
نوای قرآن از چند قدمی خانه به گوش میرسد. هرچه نزدیکتر میرویم، جریان زندگی بیش و بیشتر حس میشود. دود اسپند و کاهگل عجین شده و احساسی متفاوت بر دلت چنگ میزند. گرچه درب حیاط باز است اما به نشانه احترام، زنگ را میفشاریم.
جوانی بلندقامت در چهارچوب در ظاهر میشود و با لبخند ما را به داخل فرامیخواند. کوچک و بزرگشان دور هم نشسته و قرآن میخوانند. آرام و بیصدا در گوشهای مینشینیم تا نظم برنامهشان به هم نخورد. کوچکترها سورههای کوثر، توحید و حمد را قرائت میکنند و بزرگترها یک صفحه از قرآن. در نهایت هم پدربزرگ، دعای ختم قرآن را خوانده و محفل قرانخوانیشان تمام میشود.
بعد از استقبالی گرم، صحبتمان از همینجا آغاز میشود. حاجبابا بعد از نوازش نوههایش، آنها را به داخل اتاق کناری دعوت میکند تا به قول خودش، مانعی برای گفت و گو نباشند.
روی صندلی و پاییندست اعضای خانواده مینشیند و میگوید: یک روز در هفته دوره قرآن خانوادگی داریم که اصولا چهارشنبهها برگزار میشود.
لبخندی شیرین در میان محاسن سفیدش نقش میبندد و میافزاید: پدران و اجدامان، ما را به مکتبخانه میفرستادند و ما نیز پسران و نوههایمان را اینگونه با قرآن و تفسیر آن انس میدهیم.
مادر که مرتب با چادر رنگیاش کلنجار میرود، ادامه میدهد: در این دوره حتی نوه سه سالهام با همکاری پدرش قران میخواند و ما بسیار خوشحالیم.
پدربزرگ در ادامه صحبت مادربزرگ، میگوید: معتقدم که نوههایم نه به اجبار بلکه به میل و اختیار و با شوق قرآن خواندن را بیاموزند و از خدا میخواهم یاریگر بنده حقیر باشد.
دستی بر جبین پر از چین و چروکش میکشد و میافزاید: حدود ۷۰ سال از خدا عمر گرفتهام و ثمره زندگیام هفت فرزند و ۱۹ نوه است. همیشه از آنها خواستهام که قدر یکدیگر و این زندگی گذرا را بدانند و به یکدیگر بیحرمتی نکنند.
نفس عمیقی میکشد و میگوید: خوشحالم که کوچک و بزرگشان برای یکدیگر مایه دلگرمی هستند و گره مشکلات یک فرزند را همه با هم باز میکنند.
از موفقیتهای خانوادهاش میپرسم. لبخندی از سر شوق میزند و میگوید: پسر بزرگم مداح اهل بیت و پسر کوچکم در شرکتی وابسته به ارتش شاغل است. دخترهایم یکی کارمند، یکی نویسنده بوده و یکی هم در کنار فعالیتهای مدرسه، در طرحهای امر به معروف و نهی از منکر فعالیت میکند. دخترهای بزرگم هم قالیبافی و توبافی میکنند.
خش صدایش را با چند سرفه صاف میکند و ادامه میدهد: دو پسرم و دختر کوچکم ورزشکار بوده و تاکنون در مسابقات مختلفی مدال کسب کردهاند. نوههایم هم به توفیق الهی از سن کم کارهای هنری مثل عروسکبافی، رزینکاری، توبافی و … انجام میدهند.
این پیرمرد روستایی خانواده را بزرگترین ثروتش میداند و میگوید: صداقت و خودباوری رمز موفقیت اعضای خانوادهام بوده و امیدوارم این ارزشها نسل به نسل من منتقل شود
از نوع پوشش خاصی که دارد، میپرسم. جرعهای از چای مینوشد و میگوید: این پارچه دور سرم “مَندیل” است که پوشیدنش را از پدرم به ارث بردهام. “پاتابه” هم نوع دیگری از پوشش اجدادیام بوده که حفظ کردهام.
وی با بیان اینکه اینجا حجاب حرف اول را میزند، میگوید: همچنین همیشه به نوهها و فرزندانم توصیه میکنم سادهپوش باشند و از فرهنگ غربی کنونی فاصله بگیرند.
صحبتمان گل کرده و در کنار چایی قندپهلو، بسیار شیرین است. اعضای خانواده دور تا دور بر پشتی تکیه داده و محفلی صمیمی را به نمایش گذاشتهاند.
گویی آفتاب در تشت غروب نشسته است. تکاپوی خانواده هم برای انجام کارهای روزانه پدربزرگ ببشتر به چشم میخورد. پسر بزرگ برای آذوغه دادن به گوسفندان بیرون میرود. مادر اسپند دود کرده و بر سر اعضا میچرخاند تا به قول خودش بلا از خانواده دور باشد.
صدای هیاهوی نوهها از اتاق به گوش میرسد که بازی شیرین “گرگم به هوا” را انتخاب کردهاند. به راستی که سادهزیستی به معنای واقعیاش جریان دارد.
خودمان را برای رفتن آماده میکنیم. مادر خانواده ما را برای شام دعوت میکند و با لهجهای شیرین میگوید: به قول قدیمیها در خانه هرچه هست، مهمان هر که هست. غذای شبمان “اِشکَنه ننهپز” هست، اگر بمانید خوشحالمان میکنید.
هرچند همنشینی با خانواده بزرگ حاجبابا شیرین است اما با هزاران درس که از این خانواده گرفتهایم راهی بیرجند میشویم تا روایتگر یک زندگی ساده اما صمیمی باشیم.
انتهای پیام/
منبع خبر: نگاه خراسان جنوبی